خفه شدن از ترس خفه شدن!!!
قالب وبلاگ

اگر بمیرم ... دلتنگ میشوم       

آخ ،دلم تنگ میشود برای شلوار راحـتی ای که بَـنـدش انـبـسـاط و انقباض شدیدی داشت...

دلم تنگ میشود برای جوراب پاره ام که نگاه به آن ، شام سیب زمینی مان را به صورتم میکوبید...

دلم تنگ میشود برای شــــــور کردن دستهایم...

دلم تنگ میشود برای دلتنگی هایم که هر ساعت روی یک شاخه ی حسرت ، بالا و پایین می پرید...

برای نفرین های مادرم دلم تنگ میشود که نفرین نبودند ، فراموشی دعاهایش بود ، دیگر نمیدانست چی زمزمه میکند...

چقدر دلم تنگ میشود برای آسمان ریسمان بافتنهای کلاف مادر بزرگم...

چقدر دلم هوای طعنه های گُرز مانند زنان همسایه را بر سر یکدیگر میکند ، جنگ کُشنده ای بود اما از خون اثری نمیدیدم...

دلتنگ نگاه های تکراری میشوم که من را همیشه در "یک چشم" جا میداد...

دلم حتما تنگ میشود برای فیلم های تکراری تلویزیون ، که مارا در عصر حَجَر زندانی کرده بود...

دلم تنگ میشود برای حرف های تکراری که با خدا داشتم که انگار همیشه بی جواب میماند ...

چقدر دلم تنگ میشود برای عصبانیت هایم که جوب رگهایم را با دعوا آلوده میکرد...

دلم تنگ میشود برای بوی خِفَتی که از هر عَطری ، بویش ماندگار تر بود...

دلتنگِ ذغال های اُمیدم میشوم که هرچه بیشتر میسوختم ، بیشتر خاکستری میشد...

دلتنگ زخمهایی میشوم که با شمشیرِ زبانم به مترسک های بی احساس میزدم...

دلم تنگ میشود برای سایه ام که سالیانی دراز   با   او   عهد برادری بسته بودم...

دلتنگ خیالم میشوم که بهشت و جهنمم در آن جا داشت...

دلم تنگ میشود برای بیهودگی...

دلم تنگ میشود برای موج دریایی که صبح زود از شیر آب ظرفشویی مادر بزرگم از طرف شرکت آب به صورتم حمله میکرد...

دلتنگِ جیب های سوراخِ شلوارم میشوم که با در آوردنشان خیلی خوب نقش موتور سیکلت بی صدارا برایم ایفا میکرد...

دِلتنگِ تَنگ دلی هایی میشوم که چقدر خودم را کوچک کردم تا در آنها جا بشوم...

دِلتَنگِ تَنگیِ تُنگِ ماهیِ بیچاره ی سَرِ سُفره ی هفت سینِ مان میشوم که چــقــدر  تَنگِی اش به چشم می آمد...

دلتنگ میشوم برای صلوات های بـُـلند بـُـلندَم بعد از جَو  گیری توی  نماز جمعه...

دلتنگِ آرزو های مرگی میشوم که بعد از هر شکست دلم ، تنها اُمیدم بود...

دلم تنگ ِ  قـَـهــقـَـهه های خنده دارم به سقف نمدار خانه مان میشود...

دلتنگ  سیلی های پدرم میشوم که هر روز به یه بهانه ، نوازش میکرد ، صورتِ

 کودکانه ی مرا...

اگـــــر بـــمـــیـــرم  دلـــتـــنـــگ مــیـــشــــوم...          

دلتنگ دلشوره های خوب قبل از ملاقات دوست دخترم از ترس گشت ارشاد میشوم...

دلتنگِ آن شعار های مــرگ بر آمریکا و اسرائـــیلی میشوم که خوب من را مُسلمان واقعی جلوه میداد ...

دلم تنگ میشود برای پاکت سیگار هایی که با آن روزگارم را ساختم...

دلم تنگ میشود برای ظَـــرف عُقده هایم که سَرِ این و آن خالی میشد...

دلم تنگ میشود برای ترس نگاهم به مردم...

دلتنگِ شرم و خجالت از پیراهن پاره ام  میشوم که روح مرا آب میکرد...

دلتنگ چشم های گود افتاده ام میشوم که داد میزد و میگفت: یا بـِبـَـنـد مرا  یا  نجاتم بده از این همه زشتی...

دلتنگ کاربُــن هایی میشوم که خوب کُپی میکرد ، خط درد هایم را...

دلم تنگ میشود برای چهره ی متعجب تو که نه میفهمید و نه میرنجید از فحش و دعاهایم...

دلم تنگ میشود برای سکوتم که با آن میشد دیوارِ صوت را هم شکست...

دلم تنگ میشود برای شخصیتی که مردم برایم دوخته بودند...

دلم تنگ میشود برای  اِملا های شبانه ی شمارش  فرق هایم که پدرم از روی شخصیت برادرم برایم میگفت...

دلم تنگ میشود برای سَهمِ یک وعده پُفَکِ من بعد از     سی ام    هر ماه  از حقوق پدرم...

دلم تنگ میشود برای پیدا کردن احساسم روی کاغذ گمشده ی اَفکارم...

دلم تنگ میشود برای خاطره سازی هایی که شش سال با یک پیراهن میکردم...

دلم تنگ میشود برای    گُنگیِ  حرفهای خودکارم که خدایی خوب پُر رنگ مینوشتشان...

دلم تنگ میشود برای روزهای تکراری ، دنیای تکراری ، انسانهای تکراری ،

درد های تکراریِ لا علاج ، زبان های سرخ بی کلام ، مرگهای یواشکیِ قلبها...

دلم تنگ میشود برای نَجَویدن حرفهایم که   دُرُسته   قورتش میدادی...

دلم تنگ میشود برای بازی ِ  دزد و قاضی ای  که  نه  دزدش معلوم بود و نه

قاضی اش...

دلتنگِ روز های تولدم میشوم که هیچکس در دنیا به جز خودم از آن خبر نداشت...

دلم تنگ میشود برای تو سری خوردن هایم که دیگر سنگ هیچکس ، سرم را نمیشکست...

دلم تنگ میشود برای خوردن قیمه های ظهر عاشورا که از هر کاری واجبتر بود...

دلم تنگ میشود برای حرفهای حاج آقای مسجد که راه راست را به ما نشان میداد...

دلم تنگ میشود برای حیز بازی هایم که دنبال پژو پارس همسایه مان در می آوردم...

دلتنگِ این زمینِ خاکی میشوم که بنده های خدا برای فروشش از هیچکس اجازه نمیگرفتند حتی از خودِ زمین...

دلم تنگ میشود برای  وِراجی هایم که هیچکس را قانع نمیکرد...

دلم تنگ میشود برای سیلابِ  تُف  هایم که گور ِ چند مُرده را با خود بُرد...

دلم تنگ میشود برای شعر هایم که نه وزن داشت و نه قافیه اما درد...خیلی...

دلم تنگ میشود برای شبگردی هایم که با چراغ قوه دنبال تکه های شکسته ی قلبم میگشتم...

دلتنگِ فحش های    تو    می شوم که  مرا  با  آن  جاودانه میکردی...

دلتنگِ سلام های بی جوابم میشوم که به گوش های  کَرِ  مادر بزرگم تقدیم میکردم...

دلم تنگ میشود برای خفه شدنِ   از ترس   خفه شدن...

دلم تنگ میشود برای خواب هایم که راز  زندگیم را بر مَلا میکرد...

دلم تنگِ مَلَخ هایی میشود که خَطِ پروازشان ، نَخِ چرخ خیاطیِ دستِ من بود...

دلتنگِ حرفهای نیش دارِ      دختر خاله ام میشوم که بسته به  ز َهرش ، مرا   یکهـفـتـه  در اتاقِ خانه مان بَستری میکرد...

دلتنگ خواهم شد برای خود کُشی هایی که بیشتر مرا در لَجَنِ زندگی فرو میـبُرد...

دلتنگِ بی غیرتی هایم میشوم که همه چیز را از من گرفته بود...

دلتنگِ  سَفَر های نرفته ام میشوم که هر بار مرا به ضریحِ امام رضا  میرساند...

دلتنگِ ندانم چکار هایم میشوم که حسرت ِ  انجامش ، حسرت کُشَم میکرد...

دلتنگِ جای مشت های روی دیوارِ خانه مان میشوم که هر درد مرا میشمرد...

دلتنگِ گریه های بی صدایم میشوم که یادش رفته بود چشمانم را خیس کند...

دلتنگِ گِداهایی میشوم که روزی شان بسته به قَسَم هایی داشت که با گُفتنش دِلِ   رهگذر را میسوزاند...

دلتنگ میشوم که میشوم.. آیا کسی برا  من دلش تنگ میشه یا نه ؟

 این مهمه...

 

[ 26 / 9 / 1390برچسب:, ] [ 4:50 PM ] [ Wiki ] [ ]

  ::::.جنجالی  ترین    شــــعــــر ســـــروده ی خــــــودم... .:::::

 

عقده ی بینش های سبز رنگ لجنی*** قصه ی کودکانه ی گاوِ من و حسنی

ترسِ از نقاشی و بغض گلو***تف سربالا ، پول های نزولی عمو

گمشدن توی ذهن های گچی***فیلم تکراری ، یاد داستان مجید

رنگ گمشده ی بوم نقاشیم***نقش تکراری روی طرح قالیم

ترس و عقده ی اصلاح ریش ***پخش پنهانی فیلم گرگ و میش

حبس نفس واسه گفتن راز ***عشق پنهانی با یه دختر طاس

خنده ی از گریه بدتر ، گریه ی از خنده محوتر*** شادی گمشده ی لب ، چاه نفت و لوله ی فقر

نصیحت در گوشم ، گفتن یه حرف مفت***توی ذهنم، عشق بازی، با یه مشت مردم لخت

فکر 15ساله ی من،فکر جنسی ، ماهانه عادت*** عقده ی آغوش بابا، گمشدن توی حقارت

ترس از نگاه مردم،تن فروشی توی زندون***گفتن جُک و یه خنده ، بازی با سایَت توی بارون

بحث های تو خونه ،پول های یارانه ای***بهونه ی دست بابا ، خواب های زنجیره ای

بوی کثافت از دهانم ،حرف زدن با پشت سر***گشنگی سه روزه ، همنشینی با یه سگ

وحشت از نگاه همجنس،واسه خوابوندن شهوت *** تف به گورِ من و بابام،فحش به هم از روی عادت

کیک و ساندیسِ بسیجی ، واسه گوش دادن به رهبر***توی اوج نکته نویسی،نقاشیِ خر توی دفتر

درود و تبریک به هیتلر واسه ی مردم کُشی***تموم کردنِ تاریخِ هفت هزار ساله ی نوستالوژی

 دو ساعت ایستادن تو صفِ نذریِ آش *** واسه تبرُک غذاشو خوردن نه واسه کبابِ لاش

آرزوی هر شب و روز ، آرزوی مرگ فردا***  خوراک و خواب و دزدی ،به اسم یکنفر به نام الله

نشست های  290 اَبلَه ، روی تخت پادشاهی*** لایحه ی استیضاح کُردان ،حرف های بادِ کاهی

از کجا آورده ای؟ زالو های تو مجلس *** طرح تصویب فیلم های دختری به نام نرگس

کفِ پله های مجلس ، اَداهای دلقکی *** سینمایی وسریال از عقده ی ده نمکی

فرض مردم به حماقت ، شعار های بی عبارت ***  سفرهای دو استان، وضوهای بی طهارت

درد های کهنه ی من، زخم های دیروز شمشیر  *** روز های انقلابی ، غم های زیر تشدید

فکر آزادی دیروز، تباهی سی ساله *** دیکتاتور گری های یه سید ، یاد جنگ هشت ساله

حالا دلم گرفته ، اما حرفام صداقته *** فقط خواستم بدونی واسه ما تو سری خوردن ، عادته!

[ 2 / 9 / 1390برچسب:, ] [ 10:18 PM ] [ Wiki ] [ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

Wellcome To Wiki Nemesis
نويسندگان
لینک دوستان





آرشيو مطالب
امکانات وب